image

پیوند در نقطه جدایی

مشروح:

اینها تدارکات یک سفره عقد ساده و صمیمانه است، مهمان هاي زيادي هم براي مراسم نيامده اند، عروس به اتفاق مادر و ۲ برادرش آمده است. مادر، خواهر و برادر داماد هم او را همراهي کرده اند. عروس و داماد باهم دخترخاله، پسرخاله اند. در اين هواي سرد، گرماي خانواده را به خوبي مي توان حس كرد. عروس با تشریفات خاصی نیامده، کت و دامن آبي ساده اي به تن دارد با يک چادر سفيد گلدار. داماد هم کت و شلوار مشكي با پيراهن سفيد بر تن دارد. هوای سرد پاییزي با مه غليط در هم تنيده شده، فضايي عاشقانه ايجاد کرده اس.، عروس و داماد در آيينه، مخفيانه يکديگر را نگاه نمي کنند، بلكه مستقيم به چشمان يكديگر زل زده اند تا عمق دوست داشتن همديگر را لمس كنند. این مراسم یک تفاوت عمده با مراسم دیگران دارد، عروس به جاي جشن تجملاتي، درخواست کرده تا مراسم را بر سر مزار پدرش در آرامستان باغ رضوان برگزار کند تا به پدر بگويد هميشه و در همه حال او را فراموش نكرده و دوست دارد بزرگترين اتفاق زندگي اش را در كنار او جشن بگيرد. شاید در ابتدا برخی با اکراه به این موضوع بنگرند که آرامستان چه جاي ازدواج است! اما وقتي دقيق تر مي نگري مي بيني که آنها مي خواهند با ازدواج خود به ديگران بگويند حتي در نقطه اي كه به نام دنياي مردگان است، باز هم مي شود زندگي و اميد را جاري ساخت و شايد دليل ديگر آنها براي ازدواج در آرامستان اين است كه همواره به ياد داشته باشند، فرصت كم است بايد عاشقانه زندگي كنند. روابط عمومی آرامستان باغ رضوان مزار پدر عروس را برای برپایي جشن محيا کرده است، چند فرش در اطراف مزار پهن شده و صندلي ها را بر روي فرش ها قرار مي دهند، روميزي هاي قلمکار بر روي ميزها انداخته مي شود، همه با هم همکاري مي كنند و سفره ي عقد با كمترين امكانات چيده مان مي شود. عاقد در محل حضور می یابد، بالای سر عروس و داماد قند مي سابند، عروس قرآن مي خواند، مادر عروس و داماد زير لب دعا مي کنند، عروس با اجازه از محضر پدر مرحومش، بله را مي گويد، نگاهي به فضاي باغ رضوان مي اندازم، سپس به سفره عقد، و پس از آن نگاهم به سمت عروس و داماد جذب مي شود. آن ها شش گوشه ي حواسشان به دنياي رويايي است که قرار است براي يکديگر بسازند، چقدر همه چيز ساده و صميمانه و به دور از هياهوي دنياي امروز است. با یک حلقه طلا، زندگی مشترکشان آغاز می شود، هميشه موافقيم که ازدواج ها ساده برگزار شود ولي وقتي نوبت به خودمان مي رسد، از هيچ چيز حاضر نيستيم بگذريم و مي خواهيم همه چيز با تشريفات كامل برگزار شود. دوباره نگاهی به عروس و داماد می اندازم، یک لحظه به دنياي آن دو حسرت مي خورم، در آغاز زندگي هيچ استرسي ندارند، گويي عروس در کنار مزار پدر، خيالش راحت است که پدر را به جشن خود دعوت كرده، استرس آرايشگاه و آتليه و پذيرايي از مهمان هاي بيشمار را ندارد، داماد هم خيالش آسوده است كه همسفري را براي مسير پر فراز و نشيب زندگي انتخاب كرده است كه تعلقي به ماديات ندارد و با تمام كم و كاستي هاي زندگي، پا به پاي او عشق مي ورزد. این زوج به یکدیگر محرم مي شوند، عسل بر دهان يکديگر مي گذارند تا شيريني پيوندشان تکميل شود، حلقه ها را بر دست مي كنند، تا با هربار نگاه به آن، عهد و پيمانشان را فراموش نكنند و با پذيرايي از مهمان ها مراسم كوچك و ساده ي آن ها تمام مي شود و در نهايت ما مي مانيم و يك دنيا سؤال از خودمان!